سلام.من به کمک وراهنماییتون احتیاج دارم خواهش میکنم کمکم کنید.اگه لفظی بکار میبرم پیشاپیش عذرخواهیشو میکنم وفقد برا اینه که با گفتن همه جزییات بهتر بتونید راهنماییم کنید.من 21 سالم هست وحدود 3-2ماهی بایه اقای 34 ساله رابطه داشتم بصورت تلفنی.تقریبا هرروز صحبت میکردیم بیش از یک ساعت در مورد مسایل مختلف.من شخصیتشون رو دوسداشتم رو حساب صحبت هاشون.ازمن خواستن برای دیدنشون برم.(به گفته خودشون شرایط من برای رفتن ودیدنشون بهتربود وایشون مشغول به کار بودن ونمیتونستن مرخصی بگیرن)از محل کارش تا شهرمون حدود 3-4ساعت راهه.وقتی رفتم اونجاگفتن که تو محیط باز راحت نیستن ومیخان که تو خونه راحت باشن وبتونن بامن صحبت کنن واحساسشونوبگن.ایشون بمن میگفت که دوسم داره ومن تصور نمیکردم اگه برم قراره رابطه جنسی صورت بگیره.وقتی رفتم ازم خواهش کرد به خواسته هاش توجه کنم گفت که بهم نیاز داره(باقهر وخواهش ودعوا) و درنهایت ازدواج میکنیم پس نباید نگران باشم.بعدش من واقعا احساس خوبی نداشتم ونتونستم جلو خودمو بگیرم وگریه کردم وایشون گفت که پشیمونه از کارش.وحتی اینو گفت که کاش برای رفع نیازش راه دیگه وکسی دیگه رو انتخاب میکرد.بعدکه برگشتم رابطمون سرد شدتایه مدت تااینکه خودش زنگ زد وگفت که بدون من نمیتونه اونجا بمونه ومرخصی گرفت ورفت پیش خانوادش ومنو مقصر میدونست که اگه باز رفته بودم دیدنش مجبور نبودبره شهرشون.من تویه خانواده سنتی ومذهبی بزرگ شدم واقعا نمیتونستم اینجوری تحمل کنم ودیگه نمیخاستم اشتباهمو تکرارکنم وتاوان بزرگتری بدم. بخاطهمین اینبارکه قصدشون رو میدونستم صریح گفتم که اگه نیازی داره ومنم دوست داره میتونه به ازدواج فک کنه من بهشون پیشنهاد دادم که ازدواج کنیم.بهم گفت که هیچ شور وشوقی نداره.ولی بعد یه مدت گفت که حاضرم با هم زندگی کنیم چون بدون من نمیتونه.وشروع کرد به اظهاردلتنگی وحتی گریه کردن.یه روزازشون پرسیدم که قبلا رابطه ای داشتن گفت نداشتم و توضیح دادکه گرگرفتگی وتپش قلب وسرخی چشماشون بخاطراینبوده که از قرص تاخیری استفاده کردن اونم فقد بخاطرمن!که ازشون بدم نیاد.وگفتن که از دوستشون گرفتن وشروع به عذرخواهی کردن.نمیدونم چرا نمیتونم حرفاشو باور کنم واعتمادم از بین رفته من نمیدونم با همچین رابطه ای باید چیکار کنم؟این اقا میگن که درس خوندنت برام مهمه تابه اخریا وسطای ترم نرسی زوده ازدواج کنیم.تو این مدت یه خواستگار داشتم که وقتی بهش گفتم اگه واقعا قصدش ازدواج نیست هنوزم دیر نشده وبذاره برم دنبال زندگیم ناراحت شدوگقت که اگه میدونی خوشبختت میکنه برو ازدواج کن باهاش.من قلبا میخوام خوشبختیتو!من نمیخام دیگه اشتباه کنم به اندازه کافی اشتباه کردم ووضع روحیم اصلا خوب نیست.تواین رابطه گیجم ایا رابطه واقعا میتونه به ازدواج ختم بشه ؟؟ارزش ادامه دادن داره؟منباید چیکارمن راهنماییم کنید توروخدا